1.0 Strict//EN" "http://www.w3.org/TR/xhtml1/DTD/xhtml1-strict.dtd"> نمیدونم...
مرضیه و سعید

گر عشق نباشد به چه کار آید دل؟

سلام...

خیلی وقت بود پست نذاشته بودم...اما امشب دیگه میذارم...

تو این مدت خیلی اتفاقا افتاد...حوصله نوشتنش رو ندارم!

فقط بعضیا رو میگم...

قرار گذاشته بودم با خودم اگه شب تولد سعید باهم تلفنی بحرفیم همه چی رو فراموش کنم...ولی نه تنها حرف نزدیم بلکه از اون روز همش دچار بحث و دعوا و ... بودیم...

حتی امتحانی یه هفته با سعید نبودم،اما بازم رفتارش تغییر نکرد...

و این دم آخری که با خاله سعید حرف زدم و همش توی دلمو خالی کرد،نمیدونم چرا اون حرفا رو بهم زد،هرچی گفت من گفتم اشکال نداره اینا که مشکلی نیست مشکلای مالی حل میشه و .... ولی گفت نه برو با سعید نباش،حتی گفتم اگه اینهمه مشکل روحی داره چرا شما که خانوادشی کمکش نکردی؟گفت با خانواده قهره!

وقتی هم که به سعید گفتم عصبی شد و رفت،حتی بهم نگفت حرفای خالش راست بوده یا دروغ...

نمیدونم بخدا دیگه مغزم از کار افتاده...

شاید بهتره طبق پیشنهاد سعید یه ماه نرم سراغش...نمیدونم...

خیلی سختمه خیلی...شاید این بهترین راه باشه که بفهمم دوستم داره یا نه...

کسی که حتی براش مهم نبود بدونه تولدش چی دادم بهش...میخواستم کادو بخرم اما نذاشت و گفت شب تولدم بوسم کن و برام نامه بنویس...نامه نوشتم اما نخوند...سعید اگه این پستو خوندی این آدرس نامه است:

http://s1.picofile.com/file/8124751992/%D8%AA%D9%88%D9%84%D8%AF.jpg

رمزشم تاریخ تولده...

اینم عکس اون زوجه که دیدمش یاد خودمون افتادم...

http://s1.picofile.com/file/8124751742/%D9%85%D9%86_%D9%88_%D8%AA%D9%88.png

اینم پسوردش همونه...

چقد این روزا حالم خرابه...

"تنهایی یعنی اینکه با آهنگ های امیدجهان هم گریه ات بگیره..."

باورتون نمیشه امروز با آهنگ امیدجهان هم گریه کردم...آهنگی هم که الات تو وبلاگ گذاشتم " زخمی امین حبیبی" امروز عصر کلی باهاش گریه کردم...

تنها چیزی که امروز خوشحالم کرد دیدن امیرحسین بود....بردمش تو ماشین آتش نشانی که تو حیاططمون پارکه...تازه دادن به شورا جای نبود تو حیاط ماست جند روزه...حالا مگه پائین میومد!!

 خدایا من این امیرو خیلی دوس دارم...خودت میدونی...دوتا از این مدل پسرا بهم بده،یه  دونه هم از دخترش بده...قد و هیکلشونم بمن نره مث سعید بشن ترجیحا...راستی ترتیبی بده که بچه هام شبیه باباشون باشن میخوام عاشق بچه هام باشم...قیافه خودمو خیلی دوس ندارم...وووووووووویییییییییی که وقتی بهش فکر میکنم چقد دلم میخواد الان داشتمشون...چقد دلم نینی میخواد...نینی خودم و سعید...بچه من و سعید...یعنی میشه بشه؟

سعید تو هم دوس داری؟نینی میخوای یه تا سه قلو؟یا به قول خودت جوجه؟

آخ چقده دلم میخواست الان اینجا بودی بغلت میکردم لاو میترکوندم...واییییییییی...

باورتون میشه من هنوز تجربه بوس لب نداشتم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

کاش سعید اینجا بود الانه میبوسیدمش...خیلی میترسم آخرش تو حسرت یه بار بغل کردنش بمونم...

خدایا خودت از دلم خبر داری...میدونی که واقعا دوسش دارم...و حتی اینطور که حس میکنم عاشقشم...ما رو بهم برسون...فقط تو میتونی...

آمین...

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در جمعه 30 خرداد 1393برچسب:,ساعت 21:49 توسط ..:: Marziyeh ::..| |


قالب وبلاگ : قالب وبلاگ



ارکیدو - آتلیه عکاسی - اوکسیژن - یک گرافیک | زمرد آگهی - درگاه پرداخت