گر عشق نباشد به چه کار آید دل؟
همه چی تموم شد..... به همین سادگی... سعید اینو ازم خواست... منم یاد نگرفتم به سعید " نه " بگم... دیگه این وبو آپ نمیکنم... ولی دلمم نمیاد حذفش کنم... کلی براش زحمت کشیده بودم آخه... هرچند همه زحماتم به باد رفت...چرا وبلاگ به گا رفت خودمم نمیدونم! دیگه دوست ندارم به هیچی فکر کنم....به هیچی! ولی مگه میشه؟ باید سعی خودمو بکنم...حتی اگه نشه.... باید برم....برای همیشه باید از زندگی سعید برم... سعیدی که قرار بود شریک زندگی هم باشیم... خیلی وقت بود گریه نکرده بودم...قبلن ها هرشب با گریه میخوابیدم....بخاطر حس تنهایی که داشتم... ولی حالا.... بازم دارم گریه میکنم.....چشام صفحه مانیتورو درست نمیبینه... بای همگی... بای سعید و دوست داشتنش و خاطراتش.... کاش بتونم فراموشت کنم... کاش...
نظرات شما عزیزان:
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |
ارکیدو - آتلیه عکاسی - اوکسیژن - یک گرافیک | زمرد آگهی - درگاه پرداخت